رمان خون بس به شرط عشق از سارین در ژانر عاشقانه-واقعی-خانوادگی

رمان خون‌بس به شرط عشق

از نویسنده سارین با لینک مستقیم

ژانر رمان: عاشقانه، واقعی، خانوادگی، قدیمی

تعداد صفحات: 920

 

خلاصه رمان: 

بار سنگین کینه‌ای که از روزگار کودکی بر دل نشسته بود، در پی گذر رویدادها رنگ می‌بازد. اما چه زود که اخگری خفته، بیدار شده و شعله‌ور می‌شود. زندگی انسان‌هایی که بازیچه این آتش شده‌اند، دستخوش تغییر می‌گردد و در میان این همه تلاش برای بقا، جوانه عشقی ناخواسته می‌روید، عشقی که خود، آبِ رهایی‌ بخش بر آتش خواهد بود. این روایت، ریشه در واقعیت دارد. در ژرفای تاریکی که حتی سایه‌ات نیز همراهیت نمی‌کند، تنها یک راه هست: برخیز و قدم بردار، چراکه نجات‌دهنده تو، کسی جز خودت نیست …

قسمتی از رمان خون‌بس به شرط عشق

«گذشته | دانای کل» مثل همیشه مادرش برای کار به بیرون می‌رفت و او را به دست خواهرش ملیحه می‌سپرد تا از او مراقبت کند. توی راه به سمت خانه‌ی خاله ملیحه بودند که دیاکو گفت: مامانی میشی دیگه تو نری سرکار. —مامان آذر: نه عزیزم من باید برم که تو فردا سربلند باشی راحت بری به ارزوهات برسی مگه دوست نداشتی آقا پلیس شی و ادمای بدو دستگیر کنی… دیاکو: مامانی من خودم میرم سرکار تا پول در بیارم من بزرگ شدم نگا چند سالمه! و با انگشت‌های کوچکش پنج را نشان داد. آذر خنده‌ای کرد و به پسر شیرین زبانش خیره شد و با خود گفت: ای کاش این همه شهامت را پدرت داشت که زنش نرود کار کند و خودش در خانه بخورد و بخوابد، و دستان پسرک کوچکش را در دست گرفت و بوسه‌ای روی آن نشاند و گفت: عزیزم اول شما

بزرگ شو بعد چشم هر چی شما بگی من تو خونه می‌مونم و شما برو سرکار فقط سعی کن بچه‌ی خوب و درس خونی باشی بعد حتما قبول!!! دياکو خنده‌ای کرد و دستانش را به هم کوبید و گفت: چشم! —مامان آذر: چشمت بی بلا حالا برو پیش خاله و اذیتش هم نکن باشه !! —دیاکو: چشم آذر خنده‌ای کرد و گفت: چشمت بی بلا. با صدای سلام ملیحه که همیشه به عنوان خواهر دوستش داشت و از بچگی هم بازی هم بودند، سرش را بالا آورد و سلامی کرد و گفت: واقعا ببخشید این بار هم زحمت این بچه به گردن شما افتاد! و سرش را پایین آورد و قطره اشک سمجی از گوشه‌ی چشمش به پایین سر خورد. ملیحه به دیاکو گفت: دیاکو جان تو برو پیش محراب و مهیار داخل آهنگری تا من بیام. دیاکو با گفتن چشمی از آن‌ها فاصله گرفت و به داخل رفت. او همیشه

محراب و مهیار را دوست داشت ولی آن دو از او نفرت داشتند و آن کودک کوچک چه می‌دانست از نفرت و گله و… رفت داخل و سلام بلندی کرد که مهیار و محراب با خشم به او خیره شدند اما دياکو این را به شوخی دید و خندید و رفت روی صندلی چوبی که همیشه آنجا می‌نشست، نشست و با انگشتان کوچکش شروع به بازی کرد. محراب آرام در گوش مهیار گفت: دلم می‌خواد به درس حسابی به این بچه بدم تو دلت نمی‌خواد؟ و لبخند مرموزی برروی لبش جا خوش کرد. مهیار لبخندی زد و گفت: مهیار فکر خوبیه، مادر هم هنوز برنگشته پس زود نقشتو بگو! محراب سرش را جلو آورد و نقشه‌اش را به مهیار گفت: … مهیار لبخندی زد و سری تکان داد و به دیاکو کوچک خیره شد و زیر لب گفت: الان یه بلایی به سرت بیارم که از اون آرومی‌ات همه بفهمند و خنده‌ای سر داد که …



 قیمت: 25,000 تومان  پرداخت و دانلود

#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.


برچسب ها: رمان خون شرط عشق سارین ژانر عاشقانه واقعی خانوادگی
دسته بندی: دیجیتال فایل » ادبیات-داستان-شعر-رمان-کتاب

تعداد مشاهده: 28 مشاهده

فرمت محصول دانلودی:.pdf

فرمت فایل اصلی: PDF

تعداد صفحات: 925

حجم محصول:3,359 کیلوبایت